The Republic of Mechanical Engineers

Our greatest weakness lies in giving up. The most certain way to succeed is always to try just one more time

The Republic of Mechanical Engineers

Our greatest weakness lies in giving up. The most certain way to succeed is always to try just one more time

اشعاری زیبا از فروغ

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما 

دل شوریده و دیوانه خویش
می برم،تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو، ای جلوه امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد، می رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم، خنده به لب، خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل

  

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو

یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو 

خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد 
تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو 
لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی
تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو 
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو 
یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو 
تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند 
تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو



بعد سالها که بی من بود

روزی دگر از قضا
نگاه بیمارم دلش را ربود

بار دیگر در کوچه ای به سوال لبی گشود
پرسید در چه هوایی ؟
گفتم : فرسنگها آنطرفتر از آنجا که پیش از با تو بودن ، می زیستم
در آنسوی بیابان تاریک تنهایی
یک کوچه مانده به تختخواب ابدی
پرسید اجازه دارم در تخت تنهایی تو باهم نشینیم ؟
گفتم : وقتی تازه در بیابان تاریکش پا نهاده بودم ، 
مرا تحمل نتوانستی
تامل کرد ،
غوغای وحشتناکی در درونم بپاشد
چند لحظه دیدن رخش برایم عمری بیش بود
عمری پر از لذت و آرامش 
اما این بار سخنی که از زبانم پریده بود 
مرا به عکس قضایا برد
چند لحظه دیگر برگشت
و با سکوتی پر از فحش مرا تنها گذاشت
نمیدانم شاید جمله ای که بر لب راندم
دل شکسته او را نیز در منجلاب زجر آویخت
که اینگونه برای دومین بار مرا تنهای تنها گذاشت
گم شده بودم
نا گاه به خود آمدم
خود را در تختخواب سنگی ابد یافتم
در حالیکه دور دستها و گردنم را
با زنجیرهای خون آلودی که از دلم چکیده بود ، بسته بودند
دخترکی زیبا و شیطون صفت
بر پشتم شلاق می تازید
با هر ضربه صدایی بر می خواست
که هر دم حیرانتر و حیرانترم می کرد

( عشق ، عشق ، عشق . . . )

نظرات 1 + ارسال نظر
م.ا یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 23:06

پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنی ست....
همین چند روز پیش سالگرد فوتش بود...روحش شاد و یادش ماندگار ...بخاطر بسپاریمش
مرسی

خواهش میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.