ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ابیاتی در اشاره به اینکه عشق وی محصول «وطن اصلی» و به اصطلاح «عالم الَست» و «روز أزل» که عالم قرب و شهود و عالم عهد و میثاق است، میباشد :
سر زمستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون مندرأزل یکجرعهخورد ازجام دوست
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش چنین که حافظ ما مست بادة ازل است
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در ازل دادست ما را ساقی لعل لبت جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
نه این زمان دل حافظ در آتش طلب است که داغدار ازل همچو لالة خودروست
هوای کوی تو از سر نمیرود آری غریب را دل سرگشته با وطن باشد
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر بیندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست دیرگاهی است کزین جام هلالی مستم
بسوخت حافظ و در شرط عشق و جانبازی هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
ابیاتی در طلب وصال و اظهار اشتیاق به لقاء حضرت حقّ:
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پیامی از برِ دوست
مرا امید وصال تو زنده میدارد وگرنه هر دمم از هجر تست بیم هلاک
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانة وصلی فرست ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
به گریه مردم چشمم نشسته در خونست ببین که در طلبت حال مردمان چونست